بعد از آن همه دویدن و نرسیدن کم آوردن میهمان ناخوانده ای بود که خیال ماندن داشت .هر روز پیله های غم را محکم و محکمتر به دورم می تنید تا جایی که دیگر گلهای خانه هم خشکیدند .وقتی به دیدنشان رفتم داشتند نفسهای آخرشان را می کشیدند .وقتی با نبودنت گلی می میرد پس بودنت بی دلیل نیست تو باید باشی تا به گلها و گیاهان جان ببخشی تو بی دلیل نیستی ..